پدری که گریه های دخترانش او را از رفتن به سوریه منصرف نکرد
نازک نارنجی/قم انگار همه می دانستند راهی که می رود بازگشتی ندارد. دخترانش به دنبالش می دویدند و می گفتند: «بابا نرو، بابا نرو. بابا سوریه را آزاد کردی برگرد.» اما سجاد از دوقلوهایش دل کند تا کودکان سوریه را نجات دهد.
سیدسجاد روشنایی، شهید مدافع حرم در سال ۱۳۳۱ در روستای روشنای اراک متولد شد، پدرش در ابتدا کشاورز بود و پس از مهاجرت به قم در سال ۱۳۵۹ در جهاد سازندگی مشغول به کار شد، جالب است بدانید در کودکی پدر و مادر او می خواستند نام او را زین العابدین بگذارند اما در نهایت تصمیم گرفتند او را سجاد بنامند.
سجاد در کودکی به شدت مریض شد و همه پزشکان از او قطع امید کردند اما خداوند به او نظر کرد و سیدسجاد روشنایی تا ۳۷ سالگی زنده ماند و جان خود را به اسلام و اهل بیت(ع) تقدیم کرد.
شهید در کودکی بسیار مهربان و عاقل بود و با همان جثه کوچکش به اندازه یک انسان عاقل و بالغ در کشاورزی به پدرش کمک می کرد و از همان کودکی عاشق اهل بیت و امام حسین(ع) بود و لحظه ای را در محرم از دست نمی داد و همیشه مشغول عزاداری و مداحی بود و می گفت: «برای جدم عزاداری می کنم»؛ به عبارت دیگر غیرت خاصی بر روی امام حسین(ع) داشت.
سجاد در دانشگاه دو ترم رشته زبان خواند اما دلش راضی نبود، انصراف داد و وارد دانشگاه امام حسین (َع) شد و ۱۷ سال با عضویت در سپاه با دل و جان خدمت کرد.
وی از طریق خانواده خود با همسرش آشنا شد، از آنجا که پدر این دو خانواده با یکدیگر همکار بودند و شناخت کافی از یکدیگر داشتند و سجاد از سختی های کار خود و زندگی یک نظامی به همسرش گفت و او هم عاشقانه وی را انتخاب کرد و در شب ولادت حضرت علی(ع) زندگی مشترک آن دو آغاز شد و حاصل این ازدواج دو دختر به نام های ملیکا السادات و مریم السادات است.
از نگاه همسر شهید، از همان اوایل ازدواج هم آرزوی وی شهادت بود و در همه حال اعم از شادی، دلتنگی، خستگی گلزار شهدا را برای رفتن انتخاب می کرد چرا که حس و حال عجیبی پیدا می کرد و تمام حس و حالش را با شهدا در میان می گذاشت و روز به روز بر شوق رفتنش بیشتر می شد.
از دیگر شاخصه های اخلاقی او می توان به مهربانی و دست و دل بازی، عشق به همسر و فرزند اشاره کرد.
با توجه به عشقی که به همسر و فرزندانش داشت، جلب رضایت همسر و رفتن به سوریه برای او سخت شده بود اما با کلام منطقی و مهربانی توانست اطرافیانش را متقاعد کند و مسئولیت خانواده را به همسرش سپرد و توانست رضایت همسر خود را جلب کند و همسرش به عنوان هدیه یک قرآن متبرکی را به دست شهید می سپارد.
اما زمانی که روز وداع فرامی رسد او پا روی تمام تعلقاتش می گذارد و تا جایی که بی تابی و گریه دختران او هم مانع رفتنش نمی شد و تا جایی که مریم السادات فرزند شهید گفت: «بابا دیگه هیچ وقت برنمی گرده اون شهید میشه.»
شهید علاقه زیادی به خانواده خود داشت به گفته پدرش، سجاد فقط پسرش نبود بلکه یک رفیق و همراه تمام عیار او بود. بعد از مطرح کردن تصمیم اش برای رفتن به سوریه با مخالفت پدرش مواجه می شود که می گوید: پس مادرت چه می شود؟ او در جواب پدر می گوید: «نمی توانم تحمل کنم سر نیزه را در حلق بچه های شیرخواره ببینم، باید بروم.»
وقتی که شهید عزمش را برای سوریه رفتن جزم کرد همه خانواده در خانه سجاد گرد آمدند، همگی بغض کرده بودند و هیچ کس حرفی نمی زد و دختران دو قلویش دنبال او می دویدند و می گفتند: «بابا نرو، بابا نرو، وقتی سوریه را آزاد کردی برگرد.» شهید از دوقلوهایش دل کند و رفت.
شهید سجاد روشنایی فرمانده گردان سوم امام حسین(ع) بود و در منطقه عملیاتی سوریه به عنوان جانشین گردان خدمت می کرد، سید سجاد از لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد، و ۲۵۰ نفر را در سوریه فرماندهی و هدایت می کرد و همیشه جلو دار نیروها بود و در زمان او کمترین تلفات به وجود آمده است.
همانطور که سردار سلیمانی گفتند کانال های نبل و الزهر مانند خرمشهر قفل شده بود، کانال الزهرا از مناطق شیعه نشین سوریه است که با یاوری مدافعین حرم و حضور سیدسجاد در بین آن ها آزاد شد، سیدسجاد در درگیری با نیروهایی که درب خیبر را شکستند، در نهایت با اصابت راکت به پهلویش سیزدهم بهمن ماه ۱۳۹۴ به درجه شهادت نائل شد.
بهمن ماه یادآور آزادی دو منطقه شیعه نشین نبل و الزهرا از دست تروریست ها است که به مدت ۴ سال در محاصره تروریست ها بوده و با مشارکت مدافعین حرم قمی، شهید سراجی، قلی زاده، عربی، سامانلو و هاشمی لشکر علی بن ابیطالب قم آزاد شد.
پدر شهید می گوید: «حاضر هستم که کف پوتین های پاسداران را ببوسم و چه قدر از این که فرزندم در لباس پاسداری خدمت کرده و به درجه شهادت رسیده شاکر هستم و اگر هزار تا سجاد دیگر داشتم دوست داشتم در راه اسلام و حق بدهم، درست است که داغ جوان دیدن سخت است اما به واسطه فرزند شهیدم قلبم روشن و باز شده است.»
همسر شهید زمانی که متوجه شده بود همسرش به درجه شهادت نائل شده و به آرزوی دیرین خود رسیده است خوشحال شد و سعی کرد که در حضور فرزندان خود بی تابی نکند، با این وجود فرزندان او را آرام می کردند و از جایگاه پدر شهیدشان برای وی می گفتند.
همسر وی در خصوص شهید و شهادت بیان می کند: «این موضوع که شهدا واقعا زنده هستند و حضور دارند یک قوت قلبی برای خانواده شهدا است و ما معتقدیم که نظر کرده حضرت زینب(س) هستیم و ایشان با عنایت خود صبری به ما عطا فرموده که بتوانیم در شرایطی که عزیزترین شخص زندگی ما حضور ندارد زندگی کنیم؛ با گذشت زمان هنوز نتوانستم نبود همسرم را درک کنم و مدام حضورش را در کنار خود حس می کنم».
شهید روشنایی عاشق رهبر بود و آخرین درخواست وی این بوده که سلامش را به آقا و رهبر برسانند و بگویند که این سرباز کوچک را در نماز شب دعا کنید تا بلکه خداوند به واسطه دعاهای ایشان از سر تقصیراتم بگذرد.
انتهای پیام