عبدالجواد موسوی، رضا امیرخانی و دوگانه همسفری با رهبر و رئیس جمهور
«سید عبدالجواد موسوی» انسان آزاده ای ست. چه سان که «جوانمردی» در سرشت او نهادینه است. مثل من و تو نیست که باطنی داشته باشد و ظاهری؛ بیانی آشکار به ستایش و زبانی پنهان به ناشایست؛ زبانش که به عیان باز می شود همان برون می آید که در نهانش نهفته؛ و آنچه را در میانه دو راهی ها و دو گانه ها انتخاب می کند همان است که از دلش بر می آید؛ این گونه منش ها همگی شیوه جوانمردان است و در جامعه امروز ما در زمره کمیابان.

این چند جمله تعارف نیست و برای خوشامدگویی او ننوشتم؛ تعریف هم که باشد ستودنی از سرِ «شناسه گویی» ست نه «مجیزگویی»؛ خود نیز فاش نوشته است و راست که: « ظاهر و باطنم خیلی فاصله ای با هم ندارند» ( ص 27 کتاب در معیت پرزیدنت)
محفل رونمایی کتاب «در معیت پرزیدنت»
می خواستم در محفل رونمایی کتاب «در معیت پرزیدنت» این ها را درباره «عبدالجواد» بگویم که نشد. نشدنی از جنس جبر و کشمکش عیانی ها و نهانی ها که سالیانی ست گرفتار آنم؛ چه بسیار حرف ها هست برای نگفتن….
چیدن میهمانان برای محفل کتاب «در معیت پرزیدنت» بسیار دشوار بود. تصَوُر همگان و تصویر کتاب چنان بود که کمتر کسی می پذیرفت درباره آن سخن بگوید. تا اینکه سه تن پذیرفتند. جناب صادق زیباکلام. جناب حسام الدین آشنا و جناب رضا امیرخانی. این سه بر البته بسیار گیرا بود؛ چنان که هر کدام نسبتی روشن با کتاب داشتند. برآیند و حس حاضران گرچه این بود که گفته های جناب آشنا گیرا تر و گویاتر بود و واقع گویی های سیاسی او به گوش شان بهتر نشسته بود.
ولی میان این سه تن «آقا رضا امیرخانی» نسبت عمیق تری با متن و این گونه از سفرنامه دارد. چرا که سالیانی دورتر راوی «داستان سیستان» شده بود.
باید که آشکار بگویم «رضا امیرخانی» نیز در جِبلت جوانمردی بسان «سیدجواد» است. با این فرق که دریافته ام و دیده ام که «آقا سید» خیلی از ملاحظه گری های «آقا رضا» را ندارد.
محفل کتاب «سیدعبدالجواد» ناگزیرم کرد که هم کتاب «در معیت پرزیدنت» را بخوانم و هم «داستان سیستان» را؛ خواندنِ همزمان این «دوگانه» چه شگفتی ها در ذهن پدید می آورد.
دوگانه های همسفری با «سید» و «شیخ»
کتاب «داستان سیستان» روایت رضا امیرخانی از همسفری با «رهبر» است و کتاب «در معیت پرزیدنت» روایت عبدالجواد موسوی از همسفری با «رئیس جمهور».
یکی سال 1381 همراه « آیت الله خامنه ای» شده و دیگری سال 1392 همراه «دکتر روحانی»؛ این دو تن از نگاه نویسندگی به یک راه رفته اند و یک شیوه پیموده اند. ولی هم از نگاه مخاطبان و هم از نگاه سیاسی اندیشان به دو راه.
دو راهی که در عصر ما مخاطبان و مریدان و منادیان را به دو پاره ها یا چند پاره هایی در کشکمش دچار کرده است.
چه بسیار از اهل ادبیات و سیاست و چه بسا از مریدان «امیرخانی» را دیده ام که وقتی به کتاب «داستان سیستان» رسیده اند درنگ کرده اند و خمودگی در درون شان غلیان کرده و پنهانی و به زمزمه چیزی گفته اند از جنس ناجور…
این روزها هم که کتاب « در معیت پرزیدنت» در نمایشگاه رونمایی شده جماعتی دیگر را می دیدم که چپ چپ نگاه می کردند به جلد کتاب و جفاکار می خوانند عبدالجواد موسوی را…
چه سان که گروهی آمدند و مشتی زدند به تابلوی مراسم رونمایی که جمع کنید این مجلس جفاکاران را… !
این هر دو گروه را درحالی می بینیم که کتاب را نخوانده و دادوری های شان از نوع نفهمی روح هر دو نویسنده است و حکم شان از جنس کف خیابان سیاست زدگی.
این هر دو گروه را می بینیم درحالی که نمی خواهند قبول کنند «عبدالجواد موسوی» همان گونه سیاسی نیست که «رضا امیرخانی» و نیز من و تو و ما. این «ما»ی فرهنگی که سیاسی نیستیم؛ و «سید جواد» چه روشن و گویا نوشته است: « من هیچ وقت سیاسی به معنای معمول و مرسومش نبوده ام. با این حال کار سیاسی هم کم نکرده ام. کار سیاسی را هم به قصد و نیت جناحی و حزبی نکرده ام….»
این روایتی از حقیقت درون همه ماست: مایی که سیاسی نیستیم. اما همواره گرفتار دو گانه هایی هستیم که ما را از هم پاره پاره کرده اند.
دو دیباچه با یک «درنگ»
درنگ چیست؟ آنجا که به کاری دست می زنی و گیر «ایست»گاهی می شوی که تو را به نکردن آن کار و نرفتن آن راه بیم می دهد هنگامه «درنگ» توست. دو کتاب «داستان سیستان» و «در معیت پرزیدنت» در آغاز یک «درنگ» دارند. یک «ایست». یک «تأمل»؛
گویی نویسنده ی هر دو هنگامه انتشار در یک ایستگاه گیر کرده اند که نخست ناگزیر می شوند به پرسشی پاسخ دهند که از ذهن بخشی یا بسیاری از اطرافیان و خوانندگان بر می آید.
نویسنده «داستان سیستان» اینگونه آغاز می کند: « بهمن 57 ساواکی شده ای…» و به این درنگ پاسخ می دهد که اصلا چرا همسفر «رهبر» شده و چرا باید برای این هم راهی سفرنامه بنویسد؟
نویسنده «در معیت پرزیدنت» نیز گرفتار همین درنگ است که چرا می خواهد نوشته هایش از نخستین سفر شیخ حسن روحانی به سه استان خوزستان هرمزگان و سیستان وبلوچستان را منتشر کند؟ و همین بوده که گپ و گفتی با «علی میرفتاح» را سرآغاز کتاب گذاشته؛ هم او که «عبدالجواد» را بیم داده که « این کتاب را چاپ نکن… همه زور می زنند بگویند هیچ نسبتی با قدرت ندارند و اونوقت تو می ری سفرنامه چاپ می کنی…»
گفت وگوی «میر» و «مو» گرچه کوتاه ولی در سرآغاز خواندنی ترین بخش کتاب است.
سرانجام هر دو نویسنده «داستان سیستان» و « در معیت پرزیدنت» به جای مقدمه شرحی نگاشته اند گویی برای رفع نوعی اتهام و بداندیشی های دیگران نسبت به متنی که نوعی سفرنامه است…. ( از بیان تفاوت های قلم و نگاه این دو پرهیز می کنم تا این نوشته به درازا نکشد.)
چرا درنگ؟ چرا اتهام؟
اصلا چرا نویسنده باید خود را در پیشگاه «اتهام» این و آن ببیند و برای برداشتن این مثلا بدنامی یا بداندیشی های دیگران پاسخ بدهد که چرا چنین کتابی نوشته است؟ اگر نویسنده اوست که راوی حال و پژواک درونش باشد چرا باید خرده پاهای سیاست پای شان را بگذارند میانه میدان نویسنده و اثرش؟
آیا در این جهان گسترده بیرون سرزمین ما نیز چنین کشمکش هایی بروز می کند؟ و اگر نمی کند ریشه در کدام شخصیت اجتماعی و کدام مدل فرهنگی دارد؟
چنان چه «جون ا.پرایس» استاد دانشگاه فلسفه و مطالعات دینی در کالج جامعه Mesa در ایالات متحده که کتاب هایش در فلسفه شناخته شده است آیا برای نوشتن کتاب زندگی «باراک اوباما» خود را دچار درنگ اتهام نزدیکی به قدرت می بیند؟
سال 1387 خورشیدی رضا امیرخانی در گفت وگویی سخنی در این باره گفته بود که هم قابل نقد و هم قابل اندیشه ورزی:
« چرا «الیور استون» می تواند به سادگی و راحتی به کوبا برود و مستندی راجع به کاسترو که در نظر مخاطب سیاست نشناس آمریکایی به عنوان بزرگ ترین دشمن ایالات متحده شناخته می شود بسازد؛ و نه در هالیوود تحریم شود و نه در جای دیگر. همه می فهمند که این به طور طبیعی یکی از وظایف اوست و کار عجیب و غریبی انجام نداده. این تحمل اهل فرهنگ یک کشور در مورد دشمن سیاسی شان است. در ایران متأسفانه فضای روشنفکری ما به شکلی بوده که هیچ زمان چنین تحملی به وجود نیامده است. بنابراین نوشتن در حوزه و درباره ی کسی که فارغ از عُلقه های ما به عنوان یکی از بزرگ ترین شخصیت های سیاسی دنیا مطرح است مسئله ساز و پرسش برانگیز خواهد بود….»
این یک حقیقت است و گرچه این حقیقت نیز خود نیاز به نقد دارد.