همه به برادرم می گفتند «نابغه»

او خدای هوش مصنوعی بود. برنامه نویسی می کرد. حتی برنامه هایی مربوط به تحلیل بازار ارز دیجیتال می نوشت. همیشه می گفت از طریق هوش مصنوعی، به آرزوهای بزرگش دست خواهد یافت. از کودکی عاشق درس خواندن بود. تسلط کامل به زبان انگلیسی داشت، آن هم بدون اینکه کلاس رفته باشد. خودش یاد گرفته بود و به خوبی انگلیسی صحبت می کرد. همه به او می گفتند «نابغه»؛ چون هوش بالایی داشت. واقعا حیف شد؛ خیلی هم حیف شد که با بی رحمی جانش را گرفتند.

به گزارش نازک نارنجی، به نقل از همشهری، تحقیقات در پرونده قتل دانشجوی دانشگاه تهران توسط زورگیران خشن در حالی به دستگیری چند مظنون منجر شده است که پیکر قربانی این حادثه روز گذشته در زادگاهش به خاک سپرده شد. این حادثه شامگاه چهارشنبه گذشته در کوی دانشگاه تهران اتفاق افتاد و دانشجویی ۱۹ ساله به نام امیرمحمد خالقی که در رشته مدیریت کسب وکار دانشگاه تهران درس می خواند، در راه بازگشت به خوابگاه هدف حمله ۲زورگیر موتورسوار قرار گرفت. سارقان خشن، با چاقو ضرباتی به دانشجوی جوان زدند و کوله پشتی او را که داخلش لپ تاپ و گوشی موبایلش بود به سرقت بردند. امیرمحمد همان شب به بیمارستان انتقال یافت، اما ساعت ۷:۳۰صبح پنجشنبه به دلیل شدت جراحات و خونریزی جانش را از دست داد. قتل امیرمحمد به دست زورگیران خشن، بازتاب گسترده ای در پی داشت و افکار عمومی را تحت تأثیر قرار داد تاجایی که برخی از دانشجویان در اعتراض به وضعیت امنیت کوی دانشگاه تجمع کردند و خواستار دستگیری هر چه زودتر عاملان این جنایت شدند.

چندساعت از مراسم خاکسپاری امیرمحمد گذشته است و خانواده اش هنوز اتفاقی که افتاده را باور ندارند. برادر کوچک تر امیرمحمد با بغضی که در صدایش موج می زند از پشت تلفن به سختی پاسخ ما را می دهد و می گوید: باور نبودن امیرمحمد که پر از شور زندگی بود و آرزوهای بزرگی در سر داشت، برایم خیلی سخت و طاقت فرساست. گفت وگوی همشهری با او را در ادامه می خوانید.

امیرمحمد فرزند چندم خانواده بود؟
ما ۳برادر و ۲خواهر بودیم که حالا با پرواز امیرمحمد، تعدادمان کم شده است. امیرمحمد فرزند چهارم خانواده بود. او جوان بسیار مهربانی بود که همیشه هوای همه ما را داشت. با اینکه فرزند چهارم بود اما از نظر ما، پسر قوی ای بود که می شد همیشه به او تکیه کنیم.
شما چطور متوجه این اتفاق دردناک شدید؟
ما روز پنجشنبه متوجه شدیم. البته به ما نگفتند که امیرمحمد هدف حمله زورگیران قرار گرفته و جان باخته است. برادرم شامگاه چهارشنبه چاقو خورد و برای درمان به بیمارستان انتقال یافت اما صبح پنجشنبه فوت شد. وقتی فوت شد به ما اطلاع دادند که امیرمحمد آپاندیسش ترکیده است و از ما خواستند فورا به بیمارستانی در تهران برویم. من هم به همراه پدرم راهی تهران شدم، اما وقتی به بیمارستان رسیدیم تازه فهمیدیم که ماجرا از چه قرار است. برادر نازنینم پرپر شده بود و آن روز من و پدرم، تلخ ترین خبر زندگی مان را شنیدیم.
آخرین بار، چه زمانی با برادرت در تماس بودید؟
یک ساعت قبل از حادثه. به گمانم ساعت ۷شب چهارشنبه بود. او به پدرم زنگ زده و احوالپرسی کرده بود. او معمولا هر روز به پدر یا مادرم زنگ می زد و احوالپرسی می کرد اما پدرم خبر نداشت که آن روز آخرین تماس امیرمحمد با اوست و دیگر صدای او را نخواهیم شنید.
آخرین بار کی برای دیدن تان آمده بود؟
۲ یا ۳هفته قبل از این حادثه بود که امیرمحمد برای دیدن ما به درمیان آمد. ۳-۲روزی پیش ما بود و بعد برگشت تهران. او عاشق درس خواندن بود. می خواست تا پروفسور شدن درس بخواند. برای قبولی در دانشگاه تهران هم خیلی زحمت کشید و در نهایت به آنچه می خواست رسید. او آرزوهای بزرگ تری در سر داشت که مرگ امانش نداد.
چه آرزوهایی داشت؟
او خدای هوش مصنوعی بود. برنامه نویسی می کرد. حتی برنامه هایی مربوط به تحلیل بازار ارز دیجیتال می نوشت. همیشه می گفت از طریق هوش مصنوعی، به آرزوهای بزرگش دست خواهد یافت. از کودکی عاشق درس خواندن بود. تسلط کامل به زبان انگلیسی داشت، آن هم بدون اینکه کلاس رفته باشد. خودش یاد گرفته بود و به خوبی انگلیسی صحبت می کرد. همه به او می گفتند «نابغه»؛ چون هوش بالایی داشت. واقعا حیف شد؛ خیلی هم حیف شد که با بی رحمی جانش را گرفتند.
درخواست شما پس از این حادثه چیست؟
قطعا قصاص قاتلان برادرم است. امیدواریم که هرچه زودتر دستگیر شوند و به سزای اعمال شان برسند تا درس عبرتی برای بقیه شود. اینکه سارقان بی رحم، به خودشان اجازه ندهند که به سمت طعمه هایشان حمله کنند و با چاقو به جان بچه های بی گناه مردم بیفتند. درخواست خانواده ما فقط و فقط قصاص قاتلان امیرمحمد است.
امیرمحمد به جز تحصیل، کار هم می کرد؟
اوایل که دانشگاه قبول شده بود، نه. اما این اواخر یک پروژه کاری گرفته و خیلی خوشحال بود. فکر می کنم مربوط به برنامه نویسی یا هوش مصنوعی بود. درواقع برای تامین مخارج زندگی و تحصلیش پروژه کاری گرفته بود. البته شرایط مالی خانواده ما هم بد نبود. پدرم کشاورز و امام جماعت روستاست اما برادرم علاقه خاصی به کار کردن و کسب علم و دانش داشت.
آن شب خبر دارید که برای چه کاری از دانشگاه بیرون رفته بود که طعمه دزدان بی رحم شد؟
نه. خبر ندارم. احتمال می دهم برای پروژه کاری اش بوده که لپ تاپش را همراهش برده بود. آنها به خاطر یک لپ تاپ، جان برادر نخبه و بی گناه مرا گرفتند. هنوز هم باورم نمی شود که امروز جسم برادر عزیزم را به دل خاک سپردم. مراسم خاکسپاری او خیلی باشکوه انجام شد. خیلی شلوغ بود و تعدادی از مسئولان هم حضور داشتند.

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا