دولت های تمدنی، ژئوپلیتیک قطب بندی های کنونی

با عرض سلام و احترام خدمت شرکت کنندگان محترم و جناب دکتر دهقان دار

این سومین نشست درباره «دولت های تمدنی» است. در این جلسه به مصادیق خواهیم پرداخت و اینکه چه کشورهایی چنین هستند و چرا چنین هستند. البته در حال حاضر از کشورهای متعددی نام می برند، امّا مهمترین آنها چهار کشور چین، روسیه، هند و ترکیه هستند و بعضاً از ایران و مصر هم یاد می کنند. به هرحال در مورد چهار کشور نخست صحبت خواهیم کرد. لازم به یادآوری است که در صحبت امشب صرفنظر از مطالعات از تجربیات شخصی و دیپلماتیک، استفاده خواهم کرد.

چنانکه قبلاً هم گفته شد نمونه واقعی دولت تمدن، چین است و این سخن کاملا درستی است. چین بیش از آنکه یک کشور باشد، یک فرهنگ و تمدن است. وقتی می گویید چین، نه تنها کشوری همچون کشورهای دیگر، بلکه یک تاریخ و تمدن تداعی می شود. البته این سخن در مورد ایران هم صحیح است، مشکل اینجا است که تاریخ و تمدن ما را عموماً، با نام «پارس» و «فارس» می شناسند و نه با نام «ایران». از گذشته چنین بوده و هنوز هم چنین است.

در حال حاضر ایران به یک واحد سیاسی و با مرزهای مشخص دلالت می کند، امّا پارس و معادل های آن در زبان های دیگر، اعم از زبان های اروپایی تا زبان های موجود در آسیا و حتی در زبان عربی، به تاریخ و تمدن کهنسالی دلالت می کند که از زمان یونانی ها و رومی ها وجود داشته و هماورد آنان بوده است. اصطلاح «ایران» علی رغم قدمتش، چنین نیست و این واقعیت ها را تداعی نمی کند. برای عموم تحصیلکرده های یاد شده، تاریخ یونان و روم بدون توجه به تاریخ و تمدن «پارس»، قابل فهم نیست.

این صرفاً به دلیل جنگ ها و روابط خصمانه نیست. در مورد فرهنگ و تمدن و دین نیز چنین است. میترائیسم و آئین مانی که امپراطوری روم را درنوردید و حتی تا آسیای دور و چین هم نفوذ کرد، منشایی پارسی و ایرانی دارد. نمونه دیگری که اخیراً مورد مطالعه جدی قرار گرفته، تأثر «تلمود بین النهرینی» و یا «تلمود بابلی» از فرهنگ و دین دوران ساسانی و آئین زرتشتی است. جالب اینجا است که این تلمود به مراتب غنی تر از «تلمود فلسطینی» است که کم وبیش در همان دوران نوشته شد ولی چندان تحت تأثیر فرهنگ رومی نیست. حال آنکه در آن زمان مجموعه فلسطین و اصولاً شامات تحت سیطره رومی ها بود.

به هرحال چین به واقع یک تمدن است، امّا مهم این است که این تمدن تاکنون ادامه یافته و عملاً ویژگی های این کشور را شکل داده و می دهد و البته خود را با حفظ اصالت هایش، با زمان منطبق ساخته است و به واقع در این کار موفّق بوده است.

مناسب است خاطره ای را نقل کنم و اینکه چگونه چینی های کنونی عمیقاً تحت تأثیر فرهنگ و اخلاقیات تمدنی خویش هستند. اشتباه است چین به عنوان کشوری کمونیستی و با ویژگی های جامعه کمونیستی، نگریسته شود. کمونیسم بیش از آنکه تحت تأثیر نظام و اندیشه های کمونیستی باشد، وسیله ای بوده برای سازمان دهی جامعه بزرگ و پرجمعیت چین. لذا مدیریت و برنامه های توسعه ای کشور، عمیقاً چینی است که به واقع نسبتی با ایدئولوژی های اجتماعی و اقتصادی مرام کمونیستی ندارد.

داستان چنین است. حدود دو ماه پس از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، کنفرانس کوچکی در شهر فلورانس ایتالیا برگزار شد که من هم به عنوان سخنران، شرکت داشتم. پس از سخنرانی های صبح روز اول، فردی به پشت میکروفن رفت و پس از آنکه این جمله ناپلئون را گفت «زمانی احساس خطر کنید که اژدهای زرد – منظورش چین بود – بیدار شود» او از قول ناپلئون چنین گفت. نمی دانم این جمله دقیقاً از اوست یا خیر. به هر حال می خواست بگوید خطر آینده چین است و نه اسلام.

سپس گفت من بازنشسته «دیگوس» – سازمان اطلاعات و امنیت ایتالیا – هستم و مایلم تجربه ام با اقلیت چینی موجود در استان توسکانو – که فلورانس مرکز آن است – را، بگویم.

فلورانس مرکز صنعت طلای ایتالیا است و چینی ها از بهترین ها در این صنعت هستند. آنها از اواخر دهه پنجاه به این منطقه آمدند و در حومه فلورانس در اقامتگاه های خود و به صورت فشرده و پرجمعیت زندگی می کردند تا آنکه جمعیت شان به حدود سی هزار نفر رسید. البته با آنان مشکلی نداشتیم، امّا مسائلی وجود داشت که تعجب و سوءظن ما را برمی انگیخت. و از جمله اینکه پیوسته تعدادشان ثابت بود، گویی حادثه فوتی در بین شان اتفاق نمی افتاد. مضافاً که جامعه بسیار بسته ای بودند و با ایتالیایی ها به اصطلاح نمی جوشیدند.

به این موضوع حساس شدیم. تحقیقات نشان داد که برخی فوت می کنند، امّا با پاسپورت فرد متوفی، فرد دیگری جایگزین می شود. و فرد متوفی را در باغچه اقامتگاه دفن می کنند. از نظر ما و پلیس پاسپورت، همه چینی ها هم چهره هستند و لذا پلیس تشخیص نمی داد که این پاسپورت از آن فردی که آن را ارائه کرده، نیست. در آن سالها وسائل جدید تشخیص هویت، وجود نداشت.

نکته دیگر کار فراوان و قناعت آنها بود. درآمد آنها به مراتب بیش از سطح معیشت شان بود، بعد معلوم شد که آنها این مبالغ را برای بستگان خود می فرستند و با حداقل ممکن زندگی می کنند و افزود همه کسانی که در رستوران های چینی که در آن ایام به تازگی آغاز به کار کرده بودند، کار می کردند و از مانده غذای مشتریان استفاده می کردند و حتی مسئول چینی رستوران هم چنین می کرد.

و بالاخره اینکه هیچ موردی وجود نداشت که چینی ها به دادگاه های ما مراجعه کنند. حتی مدتی قبل یک چینی، چینی دیگری را در رم و در میدان ویکتوریا، ترور کرد، امّا اطرافیان مقتول از قاتل شکایت نکردند و پس از پیگیری پلیس آنها گفتند این مسائل را خود حل و فصل می کنیم. آنها در هیچ مورد به ما مراجعه نمی کنند، جامعه خاص خود را دارند و مسائل را در درون خود، حل و فصل می کنند.

در بین سخنانش گفت احساس ما این بود اگر از اوضاع داخلی چنین اقلیت بزرگی – البته با توجه به محدود بودن مهاجرت در دهه های ۶۰ و ۷۰ و حتی ۸۰ قرن گذشته در ایتالیا – اطلاع نداشته باشیم، خطرناک خواهد بود. باید بدانیم در بین آنان چه می گذرد و لذا از زنان وابسته به خود خواستیم که تلاش کنند با آنان آشنا شوند و نفوذ کنند که این اقدام هم مؤثر نیفتاد و بدانها اعتنایی نکردند. البته این داستان به آن ایام بازمی گردد، در حال حاضر چینی های فراوانی هستند که با غیر خود ازدواج می کنند.

نمونه دیگر به گفته های سفیر الجزایر در مراکش بازمی گردد. به دلیل حساسیت فراوان این دو همسایه نسبت به یکدیگر، پیوسته سفیران شان از شخصیت های مهم بوده اند. سفیر الجزایر ژنرال ارتش و قبلاً وزیر کشور بود.

در دوران سفارتم در مراکش یک بار از ایشان درباره چینی ها و پروژه هایی که انجام می دهند، پرسیدم. موضوع به سال ۲۰۰۴ بازمی گردد که ابتدای حضور چین در انجام پروژه های زیربنایی در الجزایر و کلاً در افریقا بود.

او گفت وقتی پروژه ای می گیرند در ابتدا آن را با سیم خاردار محصور می کنند و تمامی پرسنل و وسائل و حتی بخش مهمی از مواد غذایی را با خود می آورند. روزی ۱۴ ساعت کار می کنند و هر وعده دو کف برنج بو داده شده می خورند و در خوابگاهی مملو از جمعیت می خوابند. هیچ الجزایری را نمی پذیرند و اصولاً ما طاقت چنین کار فشرده ای را نداریم. نکته آخر اینکه یک کارگر چینی از یک پرسنل نظامی الجزایری، منظم تر و مدیریت پذیرتر و مطیع تر است. این نکات را کم وبیش با همین توضیحات از سفیر گینه استوایی هم شنیدم. در آن ایام نفت مرغوب آنان به تازگی استخراج می شد و آنها به سرعت ثروتمند شدند، خصوصاً که جمعیت کشورشان بسیار اندک بود.

این خصوصیات مرهون تاریخ و تمدن و فرهنگ و آداب و رسوم این ملت است و طبیعتاً سرمایه بزرگی است برای رشد و توسعه. توسعه بیش از آنکه به استعداد در مفهوم خودمانی آن مرتبط باشد، به برنامه خوب و واقع بینانه و نیز مدیریت پذیری و کم توقعی و احساس مسئولیت و وجدان کار، مرتبط است و اینکه افراد با یکدیگر کار و همکاری کنند و نه آنکه به بهانه های مختلف یکدیگر را دفع کرده و از انجام وظیفه سرباز زنند.

این جریان در بخش حاکمیتی هم قابل مشاهده است. آرام و با اعتماد به نفس و غیر تحریک کننده به پیش می رود و پیوسته خود را مسالمت جوتر از آنچه درباره اش می گویند، نشان می دهند. گویی به نوعی ملاطفت و بلکه تواضع و خفض جناح می کند و البته در جایش هم تند و محکم سخن می گوید و عمل می کند.

نمونه خوب آن داستان هنگ کنگ و ماکائو است. اولی در اجاره انگلیسی ها بود و دومی در اختیار پرتغالی ها. علی رغم قدرت چین و قدرت هسته ای چین از زمان مائو، و قدرت اقتصادی و موقعیت بین المللی اش پس از دهه نود، تا پایان زمان مقرر صبر کرد و سپس هر دو را به راحتی ضمیمه ساخت و بلکه بلعید و در هر دو مورد سیاستی متفاوت با آنچه در داخل چین وجود داشت، اتخاذ کرد. این هر دو به لحاظ قوانین داخلی، قوانینی متفاوت با سرزمین اصلی دارند.

عملاً آنچه این کشور را اداره می کند و در زمینه های مختلف داخلی و خارجی به پیش می برد، همان میراث تمدنی او است. چه در آنجا که به خود مردم مربوط می شود و چه در آنجا که به نخبگان و تحصیلکرده ها و بلکه مهاجران آن، و چه در آنجا که به نظام حکومتی اش، اعم از سیاسی و اقتصادی تا نظامی و امنیتی. اگرچه قابل انکار نیست که شانس بزرگ چین در این است که اکثریت مطلق آن از قوم «هان» هستند و قومیت های متعدد دیگر هریک به نوعی «هانیزه» شده اند.

به واقع این یک تمدن زنده و پویا است که در درون مرزهای جغرافیایی این کشور زندگی می کند و تمامی بخش های آن را جهت داده و کنش و واکنش نشان می دهد؛ و نه یک کشور در مفهوم کم وبیش اعتباری و قراردادی دولت – ملت. و به دلیل موفقیت های مداومش، این تمدن هر روز خلّاق تر، امیدوارتر، ناسیونالیست تر و به عنوانی جاه طلب تر می شود و طبیعتاً ثبات اجتماعی و سیاسی و استقلال فرهنگی و هویتی اش بیشتر می شود. آنها بیش از هر زمان دیگری به چینی بودن خود، افتخار می کنند.

چین برنامه های مفصلی برای ۲۰۴۹ یعنی یکصدمین سالگرد چینِ تحت رهبری حزب کمونیست، در نظر گرفته است. خویشتن داری مفرط آنها مانع از آن است که روشن شود چه اهدافی را نشانه گرفته اند، امّا به احتمال فراوان آنان در آن سال به بزرگ ترین قدرت اقتصادی و صنعی و احتمالاً نظامی تبدیل خواهند شد و با توجه به برنامه هایی که برای تحول در نظام مالی و اقتصادی و حتی سیاسی جهان دارند، بعید نیست نظام بین الملل جدیدی را، پی افکنند. مطمئناً رویکرد آکنده از سوءظن همراه با رقابت و بلکه حسادت مجموعه غرب در کنار اقداماتی که برای تضعیف این کشور انجام می دهد، آنان را در مسیر خود مصمم تر خواهد کرد و این به نوبه خود به دلیل همان پشتوانه غنی تمدنی است.

روسیه: چنانکه گفتیم در حال حاضر متخصصان فراوانی هستند که روسیه را از مصادیق دولت های تمدنی می دانند که به نظر می رسد تعبیر دقیقی نیست. طرد روسیه از جانب غرب که نمونه اش تعلیق عضویتش درG۷ بود و خصوصاً نزدیکی اش به چین و تحولاتی که در طی سال های اخیر و خصوصاً پس از جنگ اوکراین در داخل این کشور روی داده، موجب شد که آنان روسیه را چنین بدانند و بنامند. امّا مشکل می توان چنین خصوصیتی را برای این کشور پذیرفت.

به لحاظ تاریخی روسیه کشوری نسبتاً جدید است و طبیعتاً فاقد فرهنگ و تمدن تاریخی است. مضافاً که این تمدن متعلق به تمامی بخش های این سرزمین وسیع نیست. از آن گذشته تلقی واحدی در مورد فرهنگ و تمدن روسی وجود ندارد و اینکه نسبت او با فرهنگ اروپایی چیست و چه باید باشد. تمامی این نکات در ایجاد دولتی تمدنی سهم دارد.

بخش مهم و تعیین کننده و تحول یابنده روسیه، عملاً بخش اروپایی آن است. چه در زمان تزارها و چه در زمان کمونیست ها و چه پس از آن. حتی در زمان کمونیست ها هم که سخن از خلق ها و تساوی خلق ها بود، باز هم بخش اروپایی، قلب روسیه بود و بقیه در حاشیه بودند؛ حتی در زمینه های علمی و هنری و ادبی و ورزشی و در معنای عام فرهنگی. اگرچه در این دوران قفقاز و بخش هایی جمهوری های آسیای مرکزی تا حدودی فعال بودند و حضور داشتند.

البته پس از فروپاشی نظام کمونیستی و تولّد روسیه جدید، بخش های غیر اروپایی به لحاظ اقتصادی فعال تر شدند و در زمان پوتین به دلائل مختلف بخش های مسلمان نشین بیشتر به صحنه آمدند و خصوصاً پس از جنگ اوکراین. شجاعت و جنگندگی به ویژه چچن ها که به مراتب بیش از روس ها است، عامل اصلی چنین تحولی بود. آنان پشتوانه بزرگ نیروی زمینی روسیه هستند.

دو نکته در مورد بخش اروپایی روسیه وجود دارد. اول اینکه عموماً اروپاگرا هستند و این سابقه ای دیرینه دارد و از دوران تزارها و خصوصاً پترکبیر آغاز می شود و ادامه می یابد. علی رغم تعارض شوروی و غرب، این حالت در دوران کمونیستی هم دیده می شد. شاید نمونه خوب آن خاطرت گرومیکو باشد. او حدود چهل سال وزیر خارجه شوروی بود. از بخش های مختلف کتاب او این نکته به خوبی برمی آید.

نکته دوم اینکه بخش اروپایی روسیه به همراه برخی از کشورهای شرق اروپا، میراث داران تمدن بیزانسی – ارتدوکسی هستند. تحولات تاریخی و دینی و اجتماعی در این قلمرو به کلی متفاوت بوده است با اروپای لاتینی – کاتولیکی، و نیز پروتستانی که از شکم کلیسای کاتولیک بدر آمد. آن دوگانگی موجود در قلمرو لاتینی بین «پاپ» و «پادشاه»، در قلمرو بیزانسی وجود نداشت. این دوگانگی مسیر تحولات پنج شش قرن اخیر اروپا را به گونه ای کاملاً متفاوت با تحولات در قلمرو بیزانسی که یگانگی قدرت و دین بود، رقم زد.

نظام اجتماعی و سیاسی و بلکه دینی و علمی و آکادمیک اروپا عمیقاً تحت تأثیر تحولاتی است که این دوگانگی ایجاد کرد و چنین تحولاتی اصولاً در قلمرو بیزانسی وجود نداشت و نمی توانست وجود داشته باشد. خصوصاً که به دلیل سیطره عثمانی ها بر بخش مهمی از قلمرو بیزانسی، تحولات در این مناطق منجمد شده بود. اگرچه روسیه رقیب و هماورد عثمانی ها بود و نه تحت سلطه آنان، ولی به هر حال اگر در شرق اروپا دگرگونی هایی حادث می شد، مطمئناً روسیه را نیز متأثر می ساخت. چنانکه گفتیم تحولات در بخش ارتدوکس نشین اروپا به حالت انجماد درآمده بود.

گردش قدرت و نظام دموکراتیک و تفکیک قوا و نظم اجتماعی شکل گرفته براساس حضور احزاب مختلف که از درون جوامع اروپایی، خاصه پس از جنگ جهانی دوم، برمی آید، نمی تواند معادلی در روسیه داشته باشد. این عدم امکان صرفاً ناشی از اراده حاکمیت نیست، عمدتاً به دلیل واقعیت های جامعه و ساختارهای او است. در جایی همچون روسیه می باید فردی چون پوتین در رأس قدرت باشد و در جایی چون آلمان، و علی رغم سوابق دیکتاتورمآبانه قبل از جنگ دوم، فردی چون خانم مرکل که نمونه ای از خدمت و صداقت و پاک دستی برای مردمش بود، باید کنار رود.

البته عوامل دیگری جز فرهنگ بیزانسی در این مورد نقش داشته اند که به خصوصیات جغرافیایی و طبیعی و سرمای جانکاه عموم مناطق اروپایی روسیه، قدرت نظام فئودالی و ویژگی های کلیسای ارتدوکس این کشور، بازمی گردد.

هریک از نکات یاد شده توضیح بیشتری می طلبد، مهم این است که اجمالاً بخش اروپایی روسیه که هنوز هم قلب این کشور است، فاقد ویژگی هایی است که آن را به دولتی تمدنی تبدیل کند. مضافاً که بخش های غیر اروپایی روسیه به مراتب بزرگتر هستند و نقش آنان پررنگ تر شده و می شود. مضافاً که رشد جمعیت آنان خیلی بیش از بخش اروپایی است و اینان اصولاً در فضای فرهنگی دیگری تنفس می کنند.

در جلسه گذشته گفته شد عامل تعیین کننده در این میان، طرد روسیه بود از جانب غرب و خصوصاً پس از جنگ اوکراین، و به عنوانی این طرد شدگی یکی از موجبات این جنگ شد. این بی اعتنایی و بلکه تحقیر او را به سوی چین و نیز متحدان قبلی دوران شوروی کشانید و اینکه حساب خود را از غرب جدا کند و اینکه آنان او را به عنوان یک شریک نخواهند پذیرفت. در کنار چین بودنش بیشتر به دلائل سیاسی بود که البته چین هم در شرائطی بود که از آن استقبال کرد و می کند. این در کنار هم بودن کم وبیش به یک نسبت به نفع هر دو است، اگرچه دلائل هریک برای نزدیکی متفاوت با دیگری است.

البته زمینه هایی در روسیه خصوصاً در ایام پوتین وجود داشت که به کمک آمد. اندیشه «اوروآسیایی» و اینکه روسیه چنین واقعیتی است، از مدت ها قبل وجود داشت؛ امّا هیچگاه این چنین نیرومند نبود. این تفکر تمامی گروه های غیر اروپایی روسیه را دربرمی گیرد که این در حد خود به تقویت هویت و اجماع و افتخار ملی کمک می کند که این کشور بدان سخت محتاج است و از جمله مهمترین هایش جذب مسلمانان موجود در این سرزمین است. اینان عمدتاً در مناطق آسیایی روسیه هستند و کسانی که در مناطق اروپایی آن زندگی می کنند، ریشه آسیایی دارند.

مسئله دیگر کلیسای ارتدوکس روسیه است. روسیه می خواهد و بلکه مجبور است به کلیسایش تکیه کند. هویت روسیه اسلاو، عمیقاً مرتبط است با کلیسایش. براساس آماری که چند سال گذشته درباره دین داری روس ها تهیه شد، تنها بیست درصد گفتند که به مراسم کلیسایی می روند، امّا هشتاد درصد هویت خود را ارتدوکس روس می دانستند و بدان وفادار بودند.

این جریان در دوران پوتین تقویت شد. البته کلیسا هم در دفاع از روسیه و شخص پوتین سنگ تمام گذاشت و پاتریارک کنونی آن، آقای کریل، به واقع یک ناسیونالیست افراطی است. او در همه مواردی که به موقعیت روسیه بازمی گشت، با تمامی ظرفیت از آن دفاع کرد. از موضع گیری صریح در مورد انشقاق کلیسای ارتدوکس اوکراین در ۲۰۱۹ گرفته که با تحریک دولت مرکزی انجام شد و خود را از کلیسای مادر، یعنی کلیسای ارتدوکس روسیه، جدا کرد و پاتریارک قسطنطنیه، آقای بارتولمنوس، یعنی برادر بزرگتر کلیساهای ارتدوکس، آن را به رسمیت شناخت، تا جنگ اوکراین و مواضعی که علیه متحدان اوکراین گرفت و تا تشویق سربازان روسی به شرکت در جنگ و دعای برای آنان.

عامل سوم دیگری هم هست که به افکار آقای الکساندر دوگین بازمی گردد، اگرچه این افکار دارای ریشه های تاریخی است. اندیشه او آمیخته ای است از تفکر اوروآسیایی و تا گرایش های ضد آنگلوساکسونی و دیدگاهی انتقادی نسبت به نظام فکری و فرهنگی و فلسفی غربی و تکیه به میراث ارتدوکسی و عرفان روسی که مورد اخیر را در کتاب های روشنفکر معروف ضد کمونیست روسی، آقای سولژنیتسین می توان یافت. او یکی از شناخته شده ترین شخصیت ها ناراضی در دوران شوروی بود. اندیشه های دوگین هم اکنون در بین ناسیونالیست های روس و گویا ارتش آن هواداران فراوانی دارد.

و بالاخره جنگ اوکراین است. این جنگ به واقع جنگ ناتو است و نه اوکراین. اوکراین پوششی است از جانب ناتو و به ویژه بخش آنگلوساکسون آن، علیه روسیه. روسیه ای که نمی پسندند و شکست او را شکست رقیب بزرگ  وخطرناک خود، یعنی چین می دانند. چینی که در پی تغییر نظام بین الملل است. در اینجا به همان میزان که شکست روسیه مطرح است، شکست چین هم اهمیت دارد و لذا چین به گونه ای غیر حساسیت برانگیز، در کنار و بلکه در پشت روسیه ایستاده است.

این جنگ نقطه عطفی است برای روسیه. تلاش روسیه برای تعریف تمدنیِ خویش، چه برای افکار داخلی و چه افکار بین المللی، عمدتاً به این جنگ بازمی گردد. پوتین مکرر و به صراحت نه تنها از امریکا و انگلیس، بلکه از کل غرب انتقاد کرده و می کند و این موضوعی است بی سابقه و ناشی از همان نکاتی که ذکرش گذشت.

با پوزش از شرکت کنندگان محترم که نتوانستم به دو موضوع دیگر، یعنی هند و ترکیه بپردازم. اما تلاش شد به مهمترین نکات در مورد چین و روسیه اشاره شود.

۳۱۱۳۱۱

دکمه بازگشت به بالا