برای سید – نازک نارنجی
سید عزیزم چگونه می توان نبودنت را باور کنم؟ می دانم اگر بارها و بارها رو به رویت می نشستم و جمله ای می گفتم بازهم با همان خنده های زیبا خجالت زده ام می کردید. دوباره کوچه کوچه دلم پر شده از عطر وجود شما.
کاش میشد در کنارتان بودم. کاش میشد فرار کرد از همه نیرنگ ها و ناپاکی ها و بدی های روزگار ما…
کاش میشد دوباره حضورتان دلگرمی شود برای شب های طولانی لبنان…
سید عزیزم دلم را به آسمان ها می سپارم تا نوشته هایش را به تو نشان دهد تا شاید دفتر قلبم را ورق بزنی و گوشه ای از آن را بخوانی پس برایت می نویسم ، از دل غریب خود برایت می نویسم ، آری خیلی دلم می خواست با تو بودم در میان ابرها ، پیش خدا بودم نمی دانی که چقدر برایت دلتنگم، اشک هایم سرازیر است سید، می خواهم با تو صحبت کنم اما با چه زبانی ؟! با این زبانم که پر از گناه است؟ نه نمی توانم! چگونه می شود مهمان آسمان باشم و با زبان زمینی خود صحبت کنم نمی دانم ، چه کنم ؟
سید تو می دانی تنها میدان های سرخ ،اندیشه مان بود و اینک در این قبیله ما بازمانده ترینیم . به جرم بی شهادتی ریاضت تدریجی مرگ را منتظریم و در تب و تاب وصل به شما لحظه شماریم ، واگر این نباشیم باید آنقدر بی تفاوت شویم که همه چیزمان را یک شبه فراموش کنیم تا ما هم به نوایی برسیم و از راه کارهای تملق و چاپلوسی با فراموشی تفکر امام ، خادمین درگاه مصلحت اندیشان شویم . سید جان در روزگار فقر محبت ها نگاهمان لبریز از باده التماس به شماست اگر خوب گوش کنید خواهید دانست که دل شکسته ما بهترین تاری است که در فراقتان شب و روز را می نوازد . بعد از شما تحمل خیلی چیز ها سخت است به بهانه صبر ما را به “سکوت” مرگ آوری دعوت می کنند.
به قول حضرت ابراهیم حاتمی کیا: « صدا و دوربین خاموش ولی حرکت تو تا بیت المقدس ادامه خواهد داشت. اکنون من مانده ام و چشمان گریان آسیه سلام الله که مقابل شکنجه فرعون برای دست کشیدن از حق منتظر است و او جز هم نشینی خدا چیزی نمی بیند.»
شهادتت مبارک
امیدوارم رهروی مخلص و سربلند راهتان باشم
سید زنده است و راه جهاد تا ابد ادامه دارد…
سجاد عابدی